نامه ای به سلطان ملکشاه سلجوقی به قلم عبدالمناف آق ارکاکلي

ساخت وبلاگ

عبدالمناف آق ارکاکلی:سلام جد بزرگم! سلطان ملکشاه سلجوقی! با قلبی مالامال از درد برایتان نامه می نویسم. به خوبی می دانم نامه ی من دردی را دوا نمی کند و شاید شما را اندوهگین سازد اما چاره چیست همدمی میخواهم برای اینکه دردهای دلم را به او بگویم.سلطان عزیز قرن ها از پادشاهی تو می گذرد و شاهان زیادی بر کتاب تاریخ نامشان ماند بسیاری ظالم بودند و بسیاری عادل. از این سخنم دلگیر نشو نمی دانم ظالم بودی یا عادل اما خوانده ام برای گسترش اسلام جهادها کردی و حکومتی بزرگ داشتی و هرکس نزد تو می رفت سر خم می کرد شاید به دنبال غنایم بودی شاید هم ریا اما هرکس که بودی و هرچه کردی ترکمن ها تو را دوست دارند. شاید ندانی اما چند سالی از دوران حکومت شاهان بر دیار آریایی ها می گذرد و امام خمینی ما را از چنگ پادشاه ظالم نجات داد و هم اکنون زیر پرچم اسلام زندگی می کنیم البته بیست و اند سالی است امام خمینی از میان ما رفته و آیت الله خامنه ای رهبر ماست. حکومت ماهم جمهوری است یعنی مردم نمایندگان خود را انتخاب می کنند.نمی خواهم درباره ی سیاست برایتان بنویسم میخواهم درباره ی ترکمنها بگویم،من در زمانه ای زندگی می کنم که لازم نیست شمشیر به دست بگیرم و برای گسترش اسلام نبرد کنم الان اینترنت،نشریه ها،روزنامه،سی دی و ...در دستان ماست روزگاری برای گسترش اسلام از شرق به غرب می رفتید اما حالا با اینترنت به هر جایی که بخواهیم می رویم. شما رسومات جالبی برای ما گذاشتید که ما تقریبا فقط نامشان را داریم و به آن افتخار می کنیم اما به رسومات اجدادمان عمل نمی کنیم حالا بماند که خیلی ها به نام با کلاس بودن و فرهنگ نوین این رسومات را کاری بیهوده می دانند.سلطان عزیز هم اکنون که برایتان نامه می نویسم زشتی های ما زیبا شده و زیبایی های ما زشت!دروغگو را دوست داریم و راستگو را از خود می رانیم.ای کاش می شد از آن دنیا مرخصی بگیری بیایی این دنیا!ما ترکمن ها همدیگر را دوست نداریم.می بینی ملکشاه عزیز چه بر سر قوم تو آمده!بیا به خیابان می بینی اثری از لباس زیبای ترکمنی نیست احتمالا سخنان قومت را نخواهی فهمید چرا که خیلی ها زبان ترکمنی را فراموش کرده اند.لطفا بیا آن طرف تر در کافی شاپ دختران و پسران قومت را ببین!فرهنگ جدید ما را می بینی خانواده بی خبر و فرزندان چه می کنند. می بینی مسجد های ما چقدر زیباست اما نمازگزار خیلی کم!
ببخشید چه گفتید؟ آلاچیق کجاست؟! سلطان عزیز ناراحت نشو اما آلاچیق به تاریخ پیوست! و اسبانت بر صحرا نمی تازند،ملکشاه بزرگ دمدمه ی بهار است و هر بهار عروسی های با صفای شما در صحرا نمایان می شد اما الان خبری از آن عروسی های ساده نیست! خبری هم ازلاله خوان های بر بالای تپه ها نیست .نمی دانم چه بگویم ما حتی نام شما را فراموش کردیم و کارهایی که شما انجام دادید را نمی دانیم.مختومقلی فراغی را می شناسی آن شاعر بزرگ را می گویم نامش جهانی است و ما هر ساله روز تولدش را جشن می گیریم اما بیشتر شرکت کنندگان در جشن مختومقلی حتی دیوان او را ندیده اند و یک بیت از شعر او حفظ نیستند!بیچاره مختومقلی که فقط نامش ماند. شنیدم زمان شما ثروتمندان دوست و رفیق فقرا بودند اما حالا اگر ثروتمندی اشتباهی کرد هیچ کس نمی بیند و اگر فقیری اشتباهی کرد همه انگشت های خود به سمت او می گیرند.ملکشاه جد بزرگوارم من در زمانه ای زندگی می کنم که روشنفکری و فرهنگ میان ترکمن ها نماد بی دینی است! و به نام روشنفکری هر کاری می کنیم.سلطان عزیز نامه ننوشتم که دردهایم را برای شما بنویسم نامه نوشتم تا بدانی بعد از تو چه بر سر قومت آمد همه باهم دشمن شدیم و کینه به دل گرفتیم و سخنان بزرگان کشور و قوم بر گوش های ما فرو نمی رود!اگر الان میان ما بودی چکار می کردی؟! دلمان برای یک روز از روزگارانی که کسی دشمن کسی نبود لک زده است! روزگارانی که در دشت ها سرود زندگی سر می دادیم و با کسی کاری نداشتیم!سلطان ملکشاه از اینکه ناراحت شدید معذرت می خواهم اما ای کاش لااقل چون روزگار تو بودیم صاف و ساده،اختلافی نبود!منظورم سیاست نیست! مردم را می گویم الان که ماشاالله! خیلی ها می خواهند همسایه را از خانه اش بیرون بیاندازند! سلطان عزیز با چشمانی گریان نامه ام را به پایان می رسانم و امیدوارم آن دنیا وقتی همدیگر را دیدیم رو سیاه نباشم.

عصر صحرا...
ما را در سایت عصر صحرا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : عبدالمناف آق ارکاکلي asresahra بازدید : 803 تاريخ : چهارشنبه 23 اسفند 1391 ساعت: 8 PM

لینک دوستان

نظر سنجی

نظر شما درباره ی وبلاگ عصر صحرا چیست

خبرنامه