زن در چشم و دل مولانا

ساخت وبلاگ

لیک از تأنیث جان را باک نیست

روح را با مرد و زن اشراک نیست

از مؤنّث و ز مذکّر برترست

این نه آن جان است کز خشک و ترست

این نه آن جان است کافزاید زِ نان

یا گهی باشد چنین گاهی چنان 1

به عبارت دیگر، روح انسانی در قالب مرد و زن محدود نمی‏شود. زنی و مردی از عوارض روح‏اند، نه اصل و گوهر آدمی. روح، نه مؤنث است و نه مذکر و چون اصل آدمی، روح او است، پس زن و مرد در اصل و در گوهر، همسان و یکسان‏اند.

در جایی دیگر، روح را لطیفه‏ای می‏داند که در مرد و زن، مشترک است و از «ما و من» رها است:

ای رهیده جان تو از ما و من

ای لطیفه‏ یْ روح اندر مرد و زن

مرد و زن چون یک شود آن یک تویی

چون که یک‏ها محو شد آنک تویی

این من و ما بهر آن بر ساختی

تا تو با خود نرد خدمت باختی

تا من و توها همه یک جان شوند

عاقبت مستغرق جانان شوند 2

در بیتی دیگر عشق و علاقه به همسر و فرزند را مساوی با دنیاپرستی ندانسته، می‏گوید:

چیست دنیا؟ از خدا غافل شدن

نه قماش و خانه و فرزند و زن

یعنی: دنیا، غفلت از خدا است؛ نه عشق به همسر و فرزند.

زن در اشعار مولانا از سویی نماد عشق الهی، روح، جان، زمین و رویش است و از سوی دیگر نماد جسم، نفس، دنیا و حرص. البته این دو‏گانگی، ریشه در فرهنگ تاریخی ما دارد، زیرا هر موجود دیگری نیز می‏تواند نماد دنیاپرستی باشد؛ حتی آن‏چه به نظر اخروی و آن جهانی می‏آید.

هم‏چنین در کلام مولانا، مهر مادری کیمیا و معجزه‏ی الهی است که در این آینه، می‏توان محبت خدا را به بندگانش مشاهده کرد:

حق هزاران صنعت و فن ساخته است

تا که مادر بر تو مهر انداخته است 3

یعنی مهر مادر، کیمیایی است که فقط در کارخانه‏ی الهی ساخته و پرورده می‏شود.

در مثنوی، گاه زن نماد عشق الهی است. عشق و محبت، اکسیر حیات است و بهانه‏ی بودن. در جهان‏بینی عرفانی مولانا، همه‏ی محبت‏ها از حضرت حق است و از او است که محبت در همه‏ی هستی جاری و ساری می‏شود. بنابراین مهر و محبت میان زن و مرد هم قطره‏ای از دریای بیکران محبت الهی است. چنان که مولانا می‏گوید:

ای تو پناه همه روز مِحَن

باز سپردم به تو من خویشتن

قلزم مهری که کناریش نیست

قطره‏ی آن، الفت مردست و زن 4

مولانا از سویی دیگر زن را نماد روح و جان هم می‏داند. او روح و جان آدمی را از این نظر که لطیف‏ترین بخش وجود و پرده‏نشین کالبد انسان است، مؤنث و از جنس زن می‏شمارد:

سیمرغ کوه قاف رسیدن گرفت باز

مرغ دلم ز سینه پریدن گرفت باز

خاتون روح خانه‏نشین از سرای تن

چادرکشان ز عشق دویدن گرفت باز

در جهان‏بینی مولوی، آسمان و زمین در نظام هستی، هم‏چون زن و مرد هستند. قدما معتقد بودند که هفت سیاره در هفت فلک آسمان، پدران آسمانی‏اند و چهار عنصر آب و باد و خاک و آتش، مادران زمینی که از ازدواج آن‏ها و تأثیر و تأثرشان، جماد و نبات و حیوان متولد می‏شوند:

هست هر جزوی ز عالم جفت‏خواه

راست هم‏چون کهربا و برگ کاه

آسمان مرد و زمین زن در خِرد

هر چه آن انداخت این می‏پرورد

مولانا هم‏چنین نیاز به همسر و هم‏دم مؤنث را از نیازهای مهم و اصلی مرد می‏داند که حتی اگر پیامبر هم باشد از آن بی‏نیاز نیست:

آن‏که عالم مست گفتارش بُدی

«کلمینی یا حمیرا» می‏زدی 5

یعنی کسی که عالَم، مست سخن و کلام او بود (پیامبر اسلام)؛ هرگاه دلش می‏گرفت، خطاب به همسرش می‏فرمود: «با من سخن بگو». 6

رضا بابایی

منبع:

یاران امین ـ جوان ـ خرداد ماه 1390 ـ شماره 68

پی‏ نوشت‏ ها:

1. مثنوی معنوی، دفتر اول، بیت 1977ـ 1975.

2. همان، بیت 1785 ـ 1783.

3. همان، دفتر دوم، بیت 328.

4. دیوان غزلیات.

5. مثنوی، دفتر اول، بیت 2428.

6. ر. ک: غزالی، احیاء العلوم، ج 3، ص 98.

عصر صحرا...
ما را در سایت عصر صحرا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : عبدالمناف آق ارکاکلي asresahra بازدید : 690 تاريخ : چهارشنبه 20 دی 1391 ساعت: 8 PM

لینک دوستان

نظر سنجی

نظر شما درباره ی وبلاگ عصر صحرا چیست

خبرنامه