رباعيات خيام

ساخت وبلاگ

امروز ترا دسترس فردا نيست   و انديشه فردات بجز سودا نيست

ضايع مکن اين دم ار دلت شيدا نيست   کاين باقی عمر را بها پيدا نيست

 

* * *

اي آمده از عالم روحاني تفت   حيران شده در پنج و چهار و شش و هفت

می نوش ندانی ز کجا آمدهاي   خوش باش ندانی بکجا خواهی رفت

 

* * *

اي چرخ فلک خرابي از کينه تست   بيدادگري شيوه ديرينه تست

اي خاک اگر سينه تو بشکافند   بس گوهر قيمتي که در سينه تست

 

* * *

اي دل چو زمانه میکند غمناکت   ناگه برود ز تن روان پاکت

بر سبزه نشين و خوش بزي روزي چند   زان پيش که سبزه بردمد از خاکت

 

* * *

اين بحر وجود آمده بيرون ز نهفت   کس نيست که اين گوهر تحقيق نسفت

هر کس سخني از سر سودا گفتند   ز آنروي که هست کس نمیداند گفت

 

* * *

اين کوزه چو من عاشق زاري بوده است   در بند سر زلف نگاري بودهست

اين دسته که بر گردن او میبيني   دستيست که برگردن ياري بودهست

 

* * *

اين کوزه که آبخواره مزدوري است   از ديده شاهست و دل دستوري است

هر کاسه می که بر کف مخموري است   از عارض مستي و لب مستوري است

 

* * *

اين کهنه رباط را که عالم نام است   و آرامگه ابلق صبح و شام است

بزمیست که وامانده صد جمشيد است   قصريست که تکيهگاه صد بهرام است

 

* * *

اين يکد و سه روز نوبت عمر گذشت   چون آب بجويبار و چون باد بدشت

هرگز غم دو روز مرا ياد نگشت   روزي که نيامدهست و روزي که گذشت

 

* * *

بر چهره گل نسيم نوروز خوش است   در صحن چمن روي دلفروز خوش است

از دي که گذشت هر چه گويي خوش نيست   خوش باش و ز دي مگو که امروز خوش است

 

* * *

پيش از من و تو ليل و نهاري بوده است   گردنده فلک نيز به کاري بوده است

هرجا که قدم نهي تو بر روي زمین   آن مردمک چشمنگاري بوده است

 

تا چند زنم بروي درياها خشت   بيزار شدم ز بتپرستان کنشت

خيام که گفت دوزخي خواهد بود   که رفت بدوزخ و که آمد ز بهشت

 

* * *

ترکيب پيالهاي که درهم پيوست   بشکستن آن روا نمیدارد مست

چندين سر و پاي نازنين از سر و دست   از مهر که پيوست و به کين که شکست

 

* * *

ترکيب طبايع چون بکام تو دمی است   رو شاد بزي اگرچه برتو ستمی است

با اهل خرد باش که اصل تن تو   گردي و نسيمی و غباري و دمی است

 

* * *

چون ابر به نوروز رخ لاله بشست   برخيز و بجام باده کن عزم درست

کاين سبزه که امروز تماشاگه ماست   فردا همه از خاک تو برخواهد رست

 

* * *

چون بلبل مست راه در بستان يافت   روي گل و جام باده را خندان يافت

آمد به زبان حال در گوشم گفت   درياب که عمر رفته را نتوان يافت

 

* * *

چون چرخ بکام يک خردمند نگشت   خواهی تو فلک هفت شمر خواهی هشت

چون بايد مرد و آرزوها همه هشت   چه مور خورد بگور و چه گرگ بدشت

 

* * *

چون لاله بنوروز قدح گير بدست   با لاله رخي اگر ترا فرصت هست

می نوش بخرمی که اين چرخ کهن   ناگاه ترا چون خاک گرداند پست

 

* * *

چون نيست حقيقت و يقين اندر دست   نتوان به امید شک همه عمر نشست

هان تا ننهيم جام می از کف دست   در بي خبري مرد چه هشيار و چه مست

 

* * *

چون نيست ز هر چه هست جز باد بدست   چون هست بهرچه هست نقصان و شکست

انگار که هرچه هست در عالم نيست   پندار که هرچه نيست در عالم هست

 

* * *

خاکي که بزير پاي هر ناداني است   کف صنمی و چهرهي جاناني است

هر خشت که بر کنگره ايواني است   انگشت وزير يا سلطاني است

 

 

 

دارنده چو ترکيب طبايع آراست   از بهر چه او فکندش اندر کم و کاست

گر نيک آمد شکستن از بهر چه بود   ورنيک نيامد اين صور عيب کراست

 

* * *

در پرده اسرار کسی را ره نيست   زين تعبيه جان هيچکس آگه نيست

جز در دل خاک هيچ منزلگه نيست   می خور که چنين فسانهها کوته نيست

 

* * *

در خواب بدم مرا خردمندي گفت   کز خواب کسی را گل شادي نشکفت

کاري چکني که با اجل باشد جفت   می خور که بزير خاک میبايد خفت

 

* * *

در دايرهاي که آمد و رفتن ماست   او را نه بدايت نه نهايت پيداست

کس می نزند دمی در اين معني راست   کاين آمدن از کجا و رفتن بکجاست

 

* * *

در فصل بهار اگر بتي حور سرشت   يک ساغر می دهد مرا بر لب کشت

هرچند بنزد عامه اين باشد زشت   سگ به زمن ار برم دگر نام بهشت

 

* * *

درياب که از روح جدا خواهی رفت   در پرده اسرار فنا خواهی رفت

می نوش ندانی از کجا آمدهاي   خوش باش ندانی به کجا خواهی رفت

 

* * *

ساقي گل و سبزه بس طربناک شدهست   درياب که هفته دگر خاک شدهست

می نوش و گلي بچين که تا درنگري   گل خاک شدهست و سبزه خاشاک شدهست

 

ما را در سایت عصر صحرا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : عبدالمناف آق ارکاکلي asresahra بازدید : 482 تاريخ : شنبه 9 دی 1391 ساعت: 3 PM

لینک دوستان

نظر سنجی

نظر شما درباره ی وبلاگ عصر صحرا چیست

خبرنامه