مختومقلي به روايت مرحوم « قره ايشان»
قره ايشان، يكي از نبيرههاي مختومقلي ميباشد كه وي در هنگام حيات اطلاعات خوبي در خصوص زنگاني مختومقلي در حافظه داشت. بدين جهت وي را كه گرچه سواد آنچناني نداشت، تاريخ متحرك مختومقلي و قوم گركز ميناميدند. وي از دوران كودكي به زندگي و مبارزات مختومقلي علاقمند شده بود و براي جمع آوري و كسب اطلاعات در اين مورد، نزد خويشان و همه كساني كه در نقاط مختلف تركمن صحرا بودند، كه بهنوعي از زندگاني مختومقلي اطلاعاتي داشتند، ميرفت و با آنان همصحبت ميشد.
قره ايشان، شخصيتي متين و آرامي داشت. اطلاعاتش جالب و شنيدني بود، هر چند ممكن است برخي از اطلاعات وي واقعيت تاريخي هم نداشته باشد، اما اين اطلاعات كه نقل قول ديگران بود، در نوع خود جالب و شنيدني بود. من حدود 40 سال پيش وي را در گرگان ديدم و گفتگويي انجام شد كه در اين فرصت خلاصه آن گفتگو تقديم خوانندگان ميشود. وي نقل ميكند:
- 1 حدود 50 سال پيش در ميان تيره گركز، زني به نام «تاجيم بيبي» زندگي ميكرد كه وي درباره زندگي و مبارزات مختومقلي اطلاعات زيادي داشت. تاجيم بيبي و تمام ريش سفيدان قبيله گركز، حرفها و دانستههاي خود راجع بهمختومقلي را از قول زني بهنام «تاج حاللي قارّي» بيان ميكردند. اين زن در زمان كودكي، زبيده خواهر مختومقلي را بهچشم خود ديده بود و از آن طريق اطلاعات زيادي راجع بهشاعر بهدست آورده و آنرا در بين مردم بازگو كرده بود. ميتوان گفت كه اطلاعات آن زن زير بناي تمام دانستههاي مردم اين منطقه در مورد مختومقلي است. بنا بهروايت خانم تاج حاللي قاري، مختومقلي در روستاي آجي قوشان در شرق گنبد قابوس بهدنيا آمده است. اين خانم گفته است: هنگامي كه دختري 9 ساله بوده، در آبادي آنان مراسم جشن و شادي برپا مي شود و تمام افراد محل از صبح زود به محل برگزاري جشن مي روند. خانواده مختومقلي هم به همراه مردم بهآن محل ميروند. قاري ملا (پدر مختومقلي)، موقع رفتن به آن جشن، مختومقلي را كه نوجواني بوده، از خواب بيدار نميكند و او در خانه تنها ميماند. مختومقلي خواب مي بيند و در آن هنگام وحشت زده از خواب بيدار ميشود و بعد بهطرف محلي كه جشن برقرار بوده، نزد پدرش ميدود. وقتي كه به آن محل مي رسد، دهانش كف كرده بود و عرق از سر و رويش سرازير ميشده و از ترس رنگش پريده بود. وي در آن هنگام سعي ميكرد حرف بزند، اما زبانش بند آمده بود. پدرش قاري ملا ( دولت محمد) به سويش مي آيد و با نگراني از حالش خبر ميگيرد. آنگاه مختومقلي پس از مدتي، آرامش خود را باز مي يابد و آنچه را كه در خواب ديده بود، در قالب شعري براي پدرش و ديگران اينگونه بيان ميكند:
برگيجه ياتيرديم تونينگ يارينده
بير تورت آتلي گليب تور غيل ديدي لر
خبريمز بار سنگا فرصت جاينده
شول يرده أرلر بار گورگيل ديدي لر...
ترجمه:
شبي خوابيده بودم كه در نيمههاي شب
چهار سوار آمدند و گفتند: برخيز زجا
ما در فرصت مناسب، برايتان خبري داريم
در آنجا مردان الهي هست، مشاهده كنيد
ميگويند اين شعر، اولين شعري است كه مختومقلي سروده .
- 2 شاعر در دوران كودكي ضمن چرانيدن گوسفندان مردم محل، از محضر و مكتب خانه پدرش دولت محمد آزادي كه از روحانيون و عالمان ديني مشهور آن دوره بوده، فيض مي برد و از همان كودكي با مفاهيم اسلامي و قرآن آشنا ميشود. به طوري كه شاعر در اين باره گفته است:
دعا قيلسام جبر و جفا اكثر دور
علم او گرهدن استاد قبلام پدر دور
ترجمه:
اگر دعا كنم جبر و جفا بسيار است
كسي كه اولين بار به من علم آموخت استاد و قبله گاهم پدر بود.
-3 مختومقلي پس از كسب معلومات اوليه، براي ادامه تحصيل به بخارا مي رود و در مدرسه «گوگل داش» تحصيلات خود را ادامه ميدهد. وي در اين سفر و براي ادامه تحصيل خود از كمك مالي دايي هاي خود بهره مند مي شود.
- 4 شخصي بنام « بركلي آقا» از اقوام خانم تاج حاللي قاري بود كه من او را از نزديك ديدم و با او هم صحبت شدم. او روايت ميكرد: مختومقلي در سفر به هندوستان با تجار و بازرگانان كشورهاي مختلف از جمله با تعدادي از سوداگران اروپايي آشنا مي شود. در آن زمان كشور هندوستان تحت سلطه انگليسي ها بوده است.
- 5 مختومقلي با آگاهي از پيشرفت هاي علمي و صنعتي كشورهاي اروپايي، پيش گويي ميكند كه روزي اين پيشرفتها در ميان قبايل تركمن نيز رخ خواهد داد و آن را در اشعار خود ميآورد كه درك اين اشعار براي چادرنشينان آن دوره بسيار مشكل بوده است.
- 6 شاعر در دوران نوجواني با دخترخاله اش بنام «منگلي» در مكتب خانه زادگاهشان درس مي خواند و آنها به تدريج نسبت به هم عشق مي ورزند.
- 7 پدر منگلي « مدد پهلوان» و برادرش « بگمراد» نام داشتند. خانواده آنان در منطقهاي بنام «آق شور» كه در حوالي «آجي قوشان» قرار داشت، زندگي مي كرد.
-8 مختومقلي و منگلي بدون در نظر گرفتن عقايد افراد خانواده خود، قرار ازدواج ميگذارند كه در اين ايام برادران مختومقلي به نامهاي محمد صفا و عبدا... در راه سفر به افغانستان كشته مي شوند.
-9 خانواده منگلي با ازدواج اين دو مخالفت ميكنند. پس از آن منگلي را به زور به ازدواج شخصي به نام « شيخم چرپك» در مي آورند.
-10 مختومقلي بعد از سه سال تحصيل در حوزه علميه شير غازي با سرودن شعر« خوش قال گؤزل شيرغازي» (خداحافظ شيرغازي عزيز)، آن محل را به سوي زادگاهش، ايران ترك ميكند.
-11 نقل است در زمان مختومقلي روحاني اي بهنام « زمان ايشان» زندگي ميكرد. او روزي با گرفتن رشوه، باعث مرگ تعدادي از تجار شده بود و مختومقلي با شنيدن اين خبر به او گفته است: تو زمان ايشان نيستي، بلكه زمان قصاب هستي.
-12 مختومقلي به همراه مادرش ارازگل و چند تن از بستگان و ديگر افراد طايفه اش اسير ميشوند و در زندان مشهد مي ماند. ميگويند در آن زندان به پاي اسيران زنجير مي بستند تا مبادا فرار كنند. در ان موقع زندانبان بهپاي مختومقلي زنجير مي بست، اما همان شب قفل زنجير باز مي شد.
- 13 اراز گل از زندان آزاد مي شود. در هنگام آزادي از او مي پرسند كه چه كس ديگري با شما در زندان است تا او را هم آزاد كنيم. ارازگل جواب مي دهد: در اين زندان داماد و پسرم زنداني هستند. اگر ممكن است هر دوي آنها را آزاد كنيد تا با خودم ببرم. رئيس زندان ميگويد: فقط يك نفر ميتواند آزاد شود، دامادت و يا فرزندت، كدام يكي را طلب ميكنيد؟ ارازگل آزاد شدن دامادش را طلب ميكند و رئيس زندان از كار او تعجب ميكند و علت را مي پرسد. ارازگل ميگويد: دامادم چوپان و آدم بسيار ساده اي است، او تا به حال به غير از روستايش جاي ديگري را نديده و بدون شك از تنهايي و غصه دق خواهد كرد؛ اما پسرم شاعر و مردي تواناست، او هر جا كه باشد گليم خودش را از آب بيرون خواهد آورد و بعد او با دامادش به زادگاهش برمي گردد.
- 13بنا به روايت تاج حاللي قاري، زبيده خواهر مختومقلي، زني بود لاغر اندام و زرد چهره و سن زيادي هم نداشت. او چادر آبي به سر مي كرد و جامه اي مي پوشيد كه از پشم شتر بافته شده بود. وي زبيده را در 7-6 سالگي ديده بود.
- 14 ميگويند زنداني شدن مختومقلي با دسيسه و توطئه خان عليخان صورت گرفته است. زيرا او ميخواسته است كه مختومقلي بايد از منگلي دور بماند تا او بتواند با خيال راحت منگلي را به عقد پسرش در آورد.
-15 شاعر آخرين دقايق عمرش را در كنار كوه « سونگي داغ» بوده، همانجايي كه مختومقلي بيشتر سالهاي عمرش را در دامنههاي آن سپري كرده است. او در آخرين لحظه هاي عمرش در كنار چشمه « عباساري» مي نشيند و بهكوهها و طبيعت اطراف خود نگاه مي كند و بهگذر عمر مي انديشد و سپس در همان محل ديده از جهان فرو مي بندد. ميگويند وي قبل از مرگ، در همان موقع شعر «نالار گورينر»(چه ها كه ديده ميشود) را ميسرايد كه اين اين شعر آخرين شعر شاعر محسوب ميشود. بعد دوستان و خويشان مختومقلي جسد وي را سوار بر شتر ميكنند و بنا به وصيتش به آق تقاي مي برند و در كنار آرامگاه پدرش دولت محمد آزادي به خاك مي سپارند.
عصر صحرا...
ما را در سایت عصر صحرا دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : عبدالمناف آق ارکاکلي asresahra بازدید : 589 تاريخ : چهارشنبه 23 اسفند 1391 ساعت: 2 PM